#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_13
_از داشته هات مایه بزار نه از عقده هات...اگه کاره ای بودی تلفن بی سیم شرکت توی جیب مانتوت و یه دستت خودکار آبی و اون یکی دستت پر از پوشه های رنگی نبود آدمایی که شخصیتِ حقیر دارن، تنها دو رفتارو میشناسن یا تحقیر میکنن یا چاپلوسی افراد بالا دست خودشونو...اولش که منو دیدی با حقارت بهم نگاه کردی انگار مثلا بخوایی از راه نرسیده از من زهرچشم بگیری یا ناراحتم کنی اما محض اطلاع فکر نمیکنی واسه ناراحت کردن من یکم زیادی کوچیکی؟و طبق حرفای خودت برای چاپلوسی هم شده میخواستی از تیپ آقای زرگران تعریف کنی تا شاید بتونی ازش مرخصی بگیری
نیوشا و حتی شاینا حسابی از حرفام جا خورده بودن ریلکس دستمو سمت آخرین کاغذی که زیر بقیه کاغذها بودو به من معلوم بود بردم آروم بیرونش کشیدم و بالاش بردم
_برگه مرخصی...میخواستی بیاری رییس برات امضاش بزنه...تلفن توی جیبت نشون میده که یه منشی هستی و هرلحظه منتظر تماسی و پوشه های دستت هم نشونه رسیدگی به واحدهاییه که رییس بهت سپرده تا هرکدومو با نتیجه مطلوب برسونی زیر دست مدیرا
نیوشا با تعجب بهم خیره شده بود اما من ریلکس رومو از نیوشا گرفتم به سمت شاینا برگشتم که پشت میز ارسلان نشسته بودو بهم خیره شده بود
شاینا_تو کی هستی واقعا؟همه اینارو با یه نگاه فهمیدی؟
_من دقیق تر از اون چیزیم که فکرشو کنی...مثلا خود تو وقتی کارها زیاد میشه استرس میگیری و فقط میتونی روی یه کار تمرکز داشته باشی عین الان که فقط میتونستی به حرفای ما گوش بدی اما به کارات نمیتونستی برسی
صدای باز شدن در اتاق باعث شد هرسه تامون به سمت در برگردیم با دیدن ارسلان که کمی اخماش توهم بودو با موبایلش درحال حرف زدن بود باعث شد هرسه تامون راست بایستیم و بهش نگاه کنیم اما طبق حدسیاتی که زده بودم نیوشا بعد از تموم شدن مکالمه ارسلان به حرف اومد
ارسلان_خیلی خب منتظرم
نیوشا_سلام رییس چه زود برگشتید
ارسلان_مگه قرار بود دیر برگردم؟
ارسلان مقابلم ایستاد و به روم لبخندی زد که باعث شد منم لبخند کوتاه و ساده ای به نشونه احترام بهش بزنم
ارسلان_روز اول آشنایی یکم ناجور پیش رفت
بعد به پشت میزش رفت که باعث شد شاینا یکم خودشو کنار بکشه و برای ارسلان خان مشغول توضیح دادن برگه ها بشه به سمت نیوشا برگشتم که نگاه غضبی بهم انداختو با خشم روشو ازم گرفت و از اتاق بیرون رفت پوزخندی زدم و سری به نشونه تاسف تکون دادم من دست پرورده همایون فردمقدم بودم محاله که بتونید از پس من یکی بربیایید
ارسلان_زنگ بزن ببین این پسره سربه هوا کجاست
شاینا_چندبار تماس گرفتم اما جوابی نشنیدم فقط یه پیام زد که تو راهه اما معلوم نیست این راه کی پایان داره
_موبایلت داره زنگ میخوره شاینا
بعد کامل به سمتش برگشتم که باعث شد همزمان شاینا و ارسلان از اینکه نگاهم به موبایلش نیفتاده بود اما فهمیدم که زنگ خورده جا بخوره
_گوشام تیزه صدای ویبرشو تشخیص دادم
romangram.com | @romangraam