#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_129

آتا_چرا برگشتی ایران انقدر عوض شدی آنیدا؟تو که اینطوری نبودی این چه طرز حرف زدن با شوهر آیندته؟

_خودت گفتی آینده هنوز که نشدی درضمن من همونم عوض نشدم آقا

آتا_تو که چیزیو از من پنهون نمیکنی هوم؟

_نه چیزیو پنهون نمیکنم اما خب یه زندگی خوب یه چندتایی روز بد هم نیاز داره

آتا_روز بد غلط کرده توی زندگی تو بشینه بگو ببینم مشکلت چیه میخوایی منم بیام؟

پوزخند تلخی زدمو آروم مشغول قدم زدن توی جاده سنگ فرش شده باغ خونه زرگران شدم با طعنه گفتم:

_شما اگه تونستی همایون خانو راضی کنی بیایی اینجا درخدمتم...درسته اونقدری كه تو كارای من گره هست تو فرش شفقی تبريز نيست اما خیالت تخت زندگی رو معیار حرفام میچرخه

دروغ چرا خودم میدونم اگه غد نبودم زندگیم مزه بد نمیداد اما توی این بیست و شش سالی که از خدا عمر گرفته بودم خیلی خوب فهمیدم که زندگی هیچوقت آسون تر نمیشه، تو قوی‌تر شو تا کم نیاری

آتا_شاید باورت نشه همین چندساعت پیش درباره همین موضوع باهاش بحثم شد لج کردم گفتم درهر صورت بذاری و نذاری من برمیگردم ایران هرشبم بدون تو برای من یلداست

آب دهنمو با نگرانی قورت دادم و گوشیمو اون یکی دستم دادم اگه آتا برگرده ایران کارهای من سخت میشه اینطوری نمیتونم روی نقشه همایون تمرکز کنم

_خب...همایون خان چی گفت؟

آتا_اونم اولش تهدید کرد بعدش به روح مامانم قسمم داد که تا خودش نذاشته پامو ایران نذارم منم از خونه زدم بیرون البته قبلش یه دعوای سنگین کردیم

_باهاش بحث نکن آتا فعلا به صلاح نیست کارهای اونجا که هنوز درست نشده چرا انقدر لجبازی میکنی؟

آتا_آنیدا این اولین باره یه ماهو خورده ای از هم دوریم تو واقعا انگار دور از من داره بهت خیلی خوش میگذره نه؟

الان گفت بهت خوش میگذره؟آره خب با وجود موجودی مثل اون خون آشام از وقتی که پامو ایران گذاشتم از پس خوش گذروندم نمیدونم چه طور برگردم بگم خدایا بابت اینهمه خوشبختی شکرت که بهش برنخوره:/ خوشبختی مارو با میکروسکوپم نمیشه دید خوشحالی الانمم بر پایه قانون هرچی بیخیال‌تر خوشحال تر دایره نه چیزایی که آتا و بقیه فکر میکنن

_اینطور نیست آتا...درسته یکم از تو دور شدم اما دلیلش فقط کارهای زیاد اینجاست اما دلیل نمیشه فراموشت کرده باشم یا از نبودت خوش بگذرونم خودت خوب میدونی همه خوش گذرونی های زندگی من کنار تو بوده پس دیگه این حرفو نزن

آتا پوفی کشید و مکث کوتاهی کرد منم با غم سرمو بالا گرفتم به آسمونی که ستاره های نسبتا زیادیو داخل خودش جا داده بود خیره شدم چی میشد منم یه ستاره میبودم؟یه ستاره تو دل تاریک شب میدرخشیدم آدما هم با دیدنم خوشحال میشدن اینطوری به خدا هم نزدیک تر میبودم شاید هوامو خیلی بیشتر از این حرفا داشت

آتا_راستی آنیدا خونت او منفی بود؟


romangram.com | @romangraam