#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_121

یکم به اطراف نگاه کردم بعد یه قدم به آنیدا نزدیک تر شدمو آروم کنار گوشش پچ پچ مانند گفتم:

_این همون استادمه آتیلا...سپنتا سردار...همونیه که باهم نمیسازیم یعنی من باهاش نمیسازم و دستمم پیشش رو شده

آنیدا چشماش گرد شدو با حرص پوفی کشید

آنیدا_باید فکرشو میکردم دوست این یالغوز باشه آخه خودش آدمه تا دوستشم آدم باشه بیا بریم هرچی گفت جوابشو نده زیادی حرف بزنه خودم خفش میکنم

همراهه آنیدا به سمت پسرا رفتیم اما یه دختر دیگه هم اینبار کنار پسرا بود که وقتی چشمش به آنیدا افتاد با خوشحالی بغلش کردو باهم احوالپرسی کردن انگار همو میشناسن

دختره_نمیدونی چه قدر خوشحالم که اینجا میبینمت عزیز دلم خیلی خوش اومدی...این خانوم خوشگلمونو معرفی نمیکنی؟

دستمو به سمت دختره دراز کردم باهاش دست دادم به همین اکتفا نکرد چون بغلم کردو با صمیمیت گونمو بوسید

_من آتیلا هستم

آنیدا_خواهر کوچیکم

دختره_منم شاینا هستم دوست آنیدا و دختر خاله کیان و ویهان

لبخند روی لبم گرم تر شد ویهان یه پاشو روی اون یکی انداخت و با دست به سمت من اشاره کرد

ویهان_ایشون کوچولوی منه

شاینا_نگو کوچولو شاید بدش بیاد عه

_اشکالی نداره از پسرخالتون محبت زیاد دیدم اسمای قشنگی روم میذارن

بعد چپ چپ نگاش کردم که باعث شد تک خنده ای بکنه سپنتا مشکوک به منو ویهان نیم نگاه بی تفاوتی انداخت بعد روشو به یه سمت دیگه کردو توجهی به ما نکرد

همراهه آنیدا روی یه مبل دونفره نشستیم آنیدا با شاینا مشغول حرف زدن شد ویهان هم به سمت من برگشت و نگاه منظورداری بهم انداخت که باعث شد یکم هول کنم

ویهان_راستی چی کار کردی امروز دهن استادتو سرویس کردی؟

سپنتا هم که عین ویهان با یه غرور خاصی پاشو روی اون یکی انداخته بودو ژست مردونه خاصی به خودش گرفته بود با شنیدن این حرف ویهان چشماش گرد شد


romangram.com | @romangraam