#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_118

_لطف امروزتو فراموش نمیکنم

ویهان_انجام وظیفه بود قربان چی شد؟بدردت خورد

_آره بابا از سرشم زیادیه

ویهان نگاهش به سمت آنیدا کشیده شد که سعی میکرد سرشو با آریاس گرم کنه و به ویهان توجهی نکنه

آنیدا_شاینارو نمیبینم کجاست پس؟

آریاس_این دوروبراس حتما با دوستاشه الان بهش زنگ میزنم

ویهان_سلام از ماست

آنیدا به سمت ویهان برگشت و سری به نشونه سلام تکون داد

آنیدا_نیازی به راننده نبود خودمون میتونستیم بیاییم درهرصورت ممنون

ویهان_انجام وظیفه نبود ولی خب بهتون لطف کردم

بعد به سمت من برگشت و آروم بینیمو کشیدو خندید همون لحظه کیان روبهم گفت:

کیان_فکر کنم تورو هم عین من به چشم یه بچه کوچولو میبینه

آتیلا_تو شاید کوچولو باشی اما من بزرگ شدم

ویهان_کیان اذیتش نکن دختر کوچولومون بزرگ شده عه

آریاس_یه بار ببرش بیرون براش بستنی بخر از هرچی بستنی خریدن برای هر بچه ای منصرف میشی

آتیلا_عا عا جر زدن نداشتیم قرار بود یه بار باهم بریم بام شهر

_برنامه چیو بدون من دارید میریزید؟

با شنیدن صدای آشنایی به پشت سرم برگشتم با دیدن پسری که پشت سرم ایستاده بود چشمام گرد شد یکه بدی خوردم و ناخواسته یه قدم عقب رفتم که خوردم به ویهان


romangram.com | @romangraam