#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_115

نگاه خیره نریمان باعث شد آروم سرمو بالا بیارم که دیدم خیره چهرم شده منم لبخند ریزه میزه ای تحویلش دادم که باعث شد آنیدا اهمی کنه و چپ چپ به نریمان نگاه کنه

آنیدا_بهتره راه بیفتیم دیر شد...سوار شو آبجی

چشمی گفتم و زودتر از خودش سوار شدم آنیدا کنار دستم جا گرفت و درو بست نریمان هم ماشینو درو زدو سوار شد بی حرف راه افتاد دستی به گردنبند دور گردنم کشیدم و از استرس آب دهنمو قورت دادم

_میگم آنیدا نکنه دوباره سوتی بدم خیلی چیزارو بلد نیستم

آنیدا_با کسی دست نده...اینجا همو بغل نمیکنن حتی از روی رفاقت همو بوس نمیکنن

_الان منظورت دو جنس مخالفه دیگه؟

نریمان_البته الان دیگه این چیزا هم نمونده دو تا دختر پسر که رفیق معمولی هم هستن بهم دست میدن

آنیدا_ما اینجا همچین دوستای معمولی هم نداریم پس بهتره همچین کاری نکنه

_حله حله سعی میکنم یه دختر ایرانی خوب باشم

بعد پوفی کشیدم و به سمت خیابون برگشتم دل تو دلم نبود میخواستم زودتر برسیم یه حس خوب داشتم احساس میکردم امشب میتونه حسابی بهم خوش بگذره

_میگم کیان هم امشب هست؟

آنیدا_به شکرانه سلامتی اونه که این مراسمو گرفتن میخوایی نباشه؟

_خوبه حداقل اون هست میتونم یکم سربه سرش بذارم

بعد ریز ریز خندیدم

تقریبا نیم ساعتی توی راه بودیم با اینکه خونه پدر کیان بالا شهر بودو فاصله چندانی هم با خونه ما نداشت اما به خاطر حجم ترافیک و شلوغی خیابونا نیم ساعتی توی راه بودیم

_اینجا خونه پدر کیانه دیگه درسته؟

نریمان_بله مادربزرگشون ترجیح دادن اینجا مراسم برگزار بشه

سری به نشونه تایید تکون دادم لبخندی زدم چه باغ قشنگ و بزرگی دارن نریمان جلوی ورودی عمارت بزرگ ایستاد آنیدا دستشو سمت دستگیره در برد که نریمان سریع واکنش نشون داد


romangram.com | @romangraam