#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_112
به سمت کمدم رفتم و لباس صورتی خوشگلمو بیرون آوردمو پوشیدم خیلی خسته بودم اما وقتی برگشتم خونه آنیدا گفت مهمونی دعوت شدیم تمام خستگیم از تنم در رفت کلا عاشق مهمونی بودم این اولین باره قراره توی ایران به یه مهمونی برم خیلی کنجکاوم بدونم مهمونی های اینجا چه طوریه
صدای زنگ موبایل آنیدا باعث شد از اتاق بره بیرون همون لحظه موبایل خودم زنگ خورد با دیدن اسمش لبخندی روی لبام نشست و با هیجان تماسو برقرار کردم
_سلام عزیز دلم...سلام عشقولی من چرا انقدر دیر بهم زنگ میزنی :(
_من قربون صدای بچگونت برم سلام دختر بابا چه طوری؟
_هنوز جوابمو ندادیا همایون خان کبیر
همایون_دو روزه خارج از کشور بودم رفته بودم اسپانیا برای بستن یه قرارداد خواهرت بهت خبر نداده بود؟
_عجب با آنیدا وقت داری حرف بزنی اما به من که میرسه...
همایون_این چه حرفیه آخه مگه یه پدر میشه برای دختراش وقت نداشته باشه...آقا به یه مشکل خوردیم میشه لطفا بیایید
صدای یه مرد دیگه پشت خط باعث شد با نگرانی موبایلو کنار گوش دیگم بذارمو بگم
_چیزی شده بابا؟کجایی؟
همایون_چیزی نیست عزیزم ببین آتی من بعدا باهات تماس میگیرم باشه جون دلم؟
سرمو پایین انداختم و با غم گفتم:
_باشه بابایی بعدا باهم حرف میزنیم
همایون_راستی آتیلا پولی چیزی کم و کسر ندارید؟
_نه بابایی خیالت تخت
همایون_باشه عزیز بابا برو مراقب خودت باش میبوسمت
_میبوسمت بابایی خدافس
تماسو که قطع کردم سرمو بالا آوردم با آنیدا روبه رو شدم آنیدا سری به نشونه تاسف تکون داد خواست از اتاق بره بیرون سریع به سمتش رفتم و بازوشو گرفتم
romangram.com | @romangraam