#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_111

_خیلی خب تو هم

سشوار موهامو تموم کردم و با هیجان به سمت میز آرایشم رفتم و مشغول آرایش شدم توی زندگیم عاشق دو چیز بودم یکیش لاک زدن دومیش یه میکاپ کامل صورت

آنیدا_از دانشگاه بگو امروز چه داستانی با استادت داشتی؟چه طوری چزوندیش؟

از فکر امروز یکهو دوباره ضربان قلبم بالا رفت و یه جوری شدم دستام خفیف لرزید اما سعی کردم کاملا خوددار باشم و جلوی خواهرم اصلا سوتی ندم منتها مگه میشه من چیزیو از ایشون پنهون کنم؟پس بهتره خودم عین بچه آدم به همه چی اعتراف کنم هرچند آنیدا از خرابکاریام خبر داشت

_هیچی...فقط چیزه...دست گل به آب دادم

آنیدا_باز چی کار کردی؟

رژ قرمزمو برداشتم بعدش پشیمون شدم با صورتی عوضش کردم به سمت آنیدا برگشتم و همه چیو براش تعریف کردم درآخر اضافه کردم

_باورم نمیشه آنیدا همه چیو میدونست به روم نمیاورد اما خب امروز به روم آورد انقدر ترسیده بودم که برای یه مدت کوتاه رفته بودم توی فکر توی افکارم شپش حسابی ترسناک شده بود حتی ازم خواست از دانشگاه استفا بدم

آنیدا_یعنی چی؟باز تو توهم زدی؟

_به خدا دست خودم نبود آنیدا...بدبخت انقدر ترسیده بود حسابی نگرانم شده بود

آنیدا_خب آخرش چی شد؟

_هیچی بهش قول دادم دیگه دختر خوبی باشم اونم درعوض از خطاهام بگذره

آنیدا_به همین راحتی؟

_همینم خودمو به شک انداخته به خدا:/

آنیدا پوفی کشید و خودشو توی آیینه برانداز کرد لبخندی به روی خواهرم زدمو به سمتش رفتم

_خیلی خوشگل شدی چشم آتارو دور دیدی حسابی به خودت رسیدی

آنیدا_اسمی از آتا جلوی بقیه نبریا درباره همایون خانو زندگی گذشتمون نباید کسی چیزی بفهمه

_مگه من بچم خیالت تخت


romangram.com | @romangraam