#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_105
_فقط بشینو نگاه کن
با شنیدن اسمم از زبون مردی که قرار بود با شیخ هماهنگ کنه به سمتش رفتم که به روم لبخندی زد
_ایشون خیلی استقبال کردن و گفتن همراهه همسرتون به حضورشون برید
لبخندی به نشونه تشکر زدم و به همسر عزیزم اشاره کردم که باید بریم اونم تماسشو قطع کردو دنبالم اومد هردو وارد آسانسور شدیم نگاه سردم روی تصویر خودم توی آیینه دیواری آسانسور نشست دستمو سمت شالم بردم واز روی سرم برداشتم ویهان یه تای ابروش بالا پرید موهامو که اتو زده و مرتب شده بودن رها کردم پالتوی تنمو بی حرف از تنم درآوردم و همشو دست ویهان دادم
ویهان_الان داری چی کار میکنی؟
_کاری که خانمها خیلی خوب میتونن بدون تحصیلات توی ارتباطات انجام بدن
به لباس قرمز جیغی که تنم بود نگاهی کردمو لبخند کوتاهی به خودم زدم قبل ازاینکه بیاییم هتل من برگشتم خونه و لباسامو عوض کردم حتی موهامم اتو زده مرتب کردم یه جورایی همه چی از قبل برنامه ریزی شده بود
از توی کیفم رژ قرمزمو بیرون اوردم و حسابی روی لبام کشیدم میشه گفت دلم برای این چهرم تنگ شده بود نگاه ویهان روی خودم حس میکردم یه نگاه عصبی و حرصی
ویهان_این چه سرو وضعیه؟الان میخوایی اینطوری بری جلوی چشم اون حروم زاده؟
لبامو بهم مالیدم تا رژم بهتر پخش بشه رژمو داخل کیفم برگردوندم و به خودم نگاه کوتاهی انداختم به سمت ویهان برگشتم که برای یه لحظه کوتاه رنگ نگاهش عوض شد
_فکر کردی خودم شیخو نمیشناسم؟قانون اول توی ارتباطات اینه طرف مقابلتو بشناس و نقطه ضعفشو بدون
آسانسور که ایستاد بی حرف از مقابلش رد شدمو وارد سالن بزرگ پذیرایی هتل شدم آدمای شیخ همه دورش بودن یه مرد بسیار قدبلند و میشه گفت مسن که با یه لبخند کثیف به سرتا پام نگاه کرد اما نگاهش برای من اهمیتی نداشت چون این نگاه مردا برای من عادی بود بالاخره منم گذشته ای داشتم که الان خیلی خوب به کارم میومد
_خوش حالم بالاخره مارو به حضور پذیرفتید شیخ
بعد دستمو به سمتش دراز کردم که با لبخند دستمو گرفتو بوسه ای روش نشوند که باعث شد خرامان کنارش بشینم یکهو چشمم به ویهان افتاد که پالتوم دستش بودو عصبی داشت بهم نگاه میکرد اوه اینو یادم نبود ای بابا ناسلامتی بنده متهلم:/
_ایشون همسرم آقای زرگران هستن...مدیر عامل شرکت پدر شوهرم هستن ایشون هم به نمایندگی پدرشون اینجا هستن
شیخ_از ملاقات شما خوشحالم بسیار...نمیکردم فکر...تا این...حد...باشید زیبا خانوم
لبخند دلبرانه ای زدمو دستی به موهام کشیدم
_شما لطف دارید چه زیبا فارسی حرف میزنید
romangram.com | @romangraam