#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_10

نگهبان با دیدن مرد کنار رفت یه قدم بهش نزدیک شدم که باعث شد مردد نگاهی بهم بندازه و موبایلشو توی جیبش بذاره

_من ارسلان زرگران هستم با من کاری داشتید؟

_من همونیم که دیروز باهاتون تماس گرفت و شما رزومه منو دیدید و موافقت کردید که امروز شخصا برسم حضورتون

ارسلان کمی فکر کرد بعد انگار یادش افتاده باشه دارم به چی اشاره میکنم سری به نشونه تایید تکون دادو لبخند مهربونی تحویلم داد که باعث شد دندونای سفید لمینت شدش نمایان بشه

ارسلان_بله درسته اشتباه نکنم خانوم صوفی درسته؟

_بله خودم هستم از ملاقاتتون خوشبختم

ارسلان سری به نشونه تایید تکون داد خواست حرفی بزنه که با دیدن یه نفر پشت سرم باعث شد لبخندش گرمتر و چشماش بدرخشه به پشت سر برگشتم ببینم کیو دید که چشماش به دوتا قلب تبدیل شد با دیدن دختر جوون و ریزه میزه ای که حسابیم به خودش رسیده بود کمی جا خوردم

_عمو جون مگه قرار نبود برید؟

ارسلان دستشو پشت دختره گذاشت و کمی به خودش نزدیکش کرد بعد دست آزادشو به سمت من دراز کردو به من اشاره کرد که باعث شد توجه دختره به سمتم جلب بشه

ارسلان_شاینا دخترم خانوم صوفیرو لطف کن به اتاقم راهنمایی کن تا برمیگردم درباره کار یکم باهاش حرف بزن

دختره که حالا فهمیده بودم اسمش شایناس به روم لبخندی زدو باشه ای گفت به سمتم اومد و با مهربونی دستشو به سمتم دراز کرد باهم دست دادیم و به روی هم لبخند زدیم

شاینا_من شاینا هستم مدیر تدارکات بیا بریم بالا بیشتر باهم حرف میزنیم

_منم آنیدا هستم از آشناییتون خوشبختم

همراهه شاینا از ارسلان خدافسی کردیم و باهم راه افتادیم قد من از شاینا کمی بلندتر بود اما با کفشای حسابی پاشنه داری که شاینا پاش بود همون کسری قدو رفع کرده بود

با هر قدمی که برمیداشت و صدای پاشنه هایی که توی سالن اکو میشد باعث جلب توجه بقیه و درنتیجه سلام و احترام به شاینا میشد که باعث شد ناخواسته یاد چند ماه پیش خودم بیفتم که توی شرکت همایون درحال پادشاهی بودم اما حالا قراره اینجا حکم یه کارمند سادرو داشته باشم

شاینا_ما اینجا همه کاری که به کامپیوتر و رسانه و فضای مجازی مربوط بشه انجام میدیم شرکت ما یکی از بزرگترین شرکت های تولید و صادر کننده قطعات سخت افزار و حتی نرم افزار کامپیوتر هستیم خدماتمون به دلیل شبانه روزی بودن و کادر مجربی که داریم باعث شده اسم شرکت آرکا گستر زبانزد خیلیا بشه پس باید خیلی خوش شانس باشی که بتونی توی یه همچین شرکتی مشغول به کار بشی

میخواستم بهش بگم منم از این تعریف ها برای کارمندام کردم و میدونم یکی از راه های جذب مشتری و حتی کارمند همین تعریف و تمجیدها و به رخ کشیدن قدرت شرکته اما فعلا سکوت اختیار میکنم چون نباید بفهمن که من کیم و از کجا اومدم

همراهه شاینا سوار آسانسور شدیم با خوشرویی به سمتم برگشت که باعث شد متوجه چشمای عسلی روشنش بشم


romangram.com | @romangraam