#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب
#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب_پارت_9

پارت۳

با خنده و ادابازی رفتم جلو به پیازداغ ناخونک بزنم که مامان با ملاقه زد پشت دستم.

_ بپر دوش بگیر اون کت شلوار صدری هم بپوش موهاتم سشوار کن بریز رو شونه ات.

هنوز علت این سانتال مانتال کردنو نفهمیده بودم که خاله با خنده و آروم اشاره کرد به طبقه بالا.

_ شانست زده. فاطمه خانم با زنداداشش میاد. انگار یه روز با پسرش اومده بوده اینجا پسره دیدت خوشش اومده.

ته دلم یه جوری شد. نفهمیدم خوشحال چه حالی بود. هر چی بود سه سوته آرامشمو به باد داد و دهنمو باز کرد.

_ تو این خونه فقط من زیادی ام که راه به راه برام دنبال خواستگارین؟

مامانم انگشت اشارشو عمودی گذاشت جلو لب و دهنش: هیسسس! دختره بی حیا! میدونی اصلا برادرزاده اش چیکارست؟ بدبخت تو بانکه... پولش از پارو بالا میره. باباش سه دهنه مغازه داره. حالا بختت زده تو رو دیده خوشش اومده، دیگه طاقچه بالا گذاشتنت چیه؟

خاله قدمی برداشت و دستمو کشید و مجبوری دنبالش رفتم.


romangram.com | @romangraam