#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب
#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب_پارت_5

نگرانیمو که دید پخ زد زیر خنده: خودت گفتی درد به دلت.

نفسمو هوف کشیدم. ظرف غذا رو جلوش باز کردم. دلمه های مامان پَز به آدم چشمک میزد.

نیم نگاهی خرج ظرف غذا کرد و پرسید: هنره مادره یا دختر؟!

خندیدم: محصول مشترکه.

یکی برداشت و هنوز گاز نزده گوشیش زنگ خورد. نفهمیدم کی پشت خطه هر کی بود و هر چی گفت ناجور فاتحه خوند به اعصابش، راهنما زد و کشید کنار جاده طرقبه. من نگران نگاش میکردم. رگ کنار شقیقه اش نبض گرفته بود.

_ زبون حالیتون میشه یا نه؟... میگم نه... والا به آدمیزاد یه بار حرف میزنن.

حس کردم معذبه، در ماشینو باز کردم اما قبل اینکه پیاده بشم عینکشو برداشت و با نگاه توبیخم کرد که کجا؟

آروم طوری که طرف پشت خط نشنوه لب زدم.

_ میرم یه هوایی بخورم.


romangram.com | @romangraam