#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب
#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب_پارت_49

« گلی کجایی؟... تنهایی؟»

ابروهامو تو هم کشیدم و داشتم پیام محسنو جواب میدادم که پرسید: کی بود؟

بیخیال شونه بالا انداختم: محسنه.

براش تایپ کردم کجام و خواستم گوشیمو بزارم تو کیفم که دستشو دراز کرد جلوم: میشه نگاه کنم؟

زیاد از این عادتا داشت. قبلا اجازه نمی‌گرفت. حالا مؤدب شده بود. با خنده گوشیمو گرفتم سمتش: از وقتی پسر حاجی شدی مؤدب شدی.

بی جواب رفت تو پیامکام. همیشه هم پیامای محسنو نگاه میکرد.

زیاد از محسن و کاراش براش میگفتم. پرسید: نگفت کارت بانکیتو برا چی میخواست؟

کنارش رو به باغ تکیه دادم به لبه دیواره که ترسید و دستشو ناخودآگاه دور شکمم انداخت: نکن دختر میفتی!

عقب رفتمو جواب دادم: لابد یه گند تازه زده.


romangram.com | @romangraam