#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب
#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب_پارت_47

با ادا گفتم: چشم سرگرد! میرم اکسپرسو میخرم برات.

تای ابروشو بالا داد: غلط کردی.

با شونه های آویزون نگاش کردم: فازت چیه قیصر؟ نمیتونی مثل آدم باشی؟

تکیه اشو از دراور کند و راه افتاد: خودم برات میخرم... دیگه نبینم بدون من بری بازار و با این و اون چونه بزنی.

سر به راه کنارش راه افتادم: والا من اهل چونه زدن نیستم جناب سرگرد.

درو باز کرد و دستمو گرفت: ولی فروشنده ها اهل دید زدن هستن...

_ اینجوری بد دل باشی کلاهمون میره تو هم ها!

چپ چپ نگام کرد. تو سالن سمت آسانسور می‌رفتیم: الان همه جامون تو همه بجز کلاهمون. بزار اونم بره تو هم.

دکمه آسانسور رو زد. جدی پرسیدم: خدایی تا این حد که ادا میای بددلی؟


romangram.com | @romangraam