#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب
#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب_پارت_46
پارت۱۳
خندید و بیشتر بازومو فشار داد. آخم دراومد: ول کن دیوونه.
موذی نگام میکرد و لبشو با زبون تر کرد: آخ و اوخت مونده گلی...
از خجالت سرخ شدم. قبلا هم قیصر همچین بچه شسته رفته ای نبود. گاهی یه حرفایی میزد تا بنا گوش سرخ میشدم و بهش هشدار میدادم اما خب خوبیش این بود که اون موقع روی صحبتش با من نبود. تقلایی کردم و اونم با یه بوسه ریز روی گونه ام و لبخند رهام کرد: باشه برو تا آب نشدی.
پشت سرم پا شد و میرفتیم سمت در که گفت: گلی رژ لبتو خوردم دوباره بزن مامانت اینا نفهمن. جلو آینه کنار پام مکث کردمو نگاهی به لبام کردم. هیچ رژی روش نمونده بود. پشت سرم رو به آینه ژست گرفته بود و شیطون لبخند میزد.
نفسمو هوف کشیدم و کیفمو گشتم. رژمو پیدا کردم. داشتم رژ میزدم که باز خندید. با نگاه ریز شده از تو آینه نگاش کردم: بی ادب!
اومد جلوم و پشتشو تکیه داد به لبه دراور.
_ طعمش شکلاتی بود. من نسکافه بیشتر دوست دارم. البته اکسپرسو هم خوبه...
با رژی که تو دستم معطل مونده بود ماتم برده بود تو چشاش و اون ادامه داد: چته؟! وقتی قراره من بخورمش باید حق انتخاب طعمشو داشته باشم.
romangram.com | @romangraam