#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب
#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب_پارت_35

با صندل روفرشی که پام بود آروم کوبیدم به ساق پاش: کم دستور بده.

چپ چپ نگام کرد: همه اینا رو میزنم به حسابت یه جایی جبران میکنم نه راه پس داشته باشی نه پیش.

ته دلم براش ضعف رفت و با عشق قد و بالاشو قاب گرفتم. در اتاق رو باز کرد و کنار کشید تا اول من برم بیرون. مهتاج خانم به محض ورودم کل کشید و همه دست زدن



پارت۱۰

آقای سرمدی لبخند به لب داشت و گلشیفته همراه بقیه دست میزد. از آقام و محسن خجالت می‌کشیدم. بحث مهریه نشد. خود داماد پیشنهادش اینقدر چشمگیر بود که دیگه جای بحث نمیموند. پنجاه درصد از سهام هتلی که بنام خودش بود.

مامانو خاله حال صیادی رو داشتن که یه نهنگ تور کردن. اینقدر تابلو ذوق زده بودن که من خجالت می‌کشیدم اما خب دست خودشون نبود. انگشتر نشونو همون شب دستم کردن و آقای سرمدی خودش از داخل کتاب برامون صیغه محرمیت خوند.

بین اون حال خوش و حرف و صحبتهایی که بین بزرگترا رد و بدل می‌شد حواسم پی محسن بود که مدام پا میشد می‌رفت داخل حیاط و با گوشی صحبت میکرد. آخرشم وقتی همه داشتن چای و شیرینی میخوردن، محسن از جمع عذر خواهی کرد، برامون آرزوی خوشبختی کرد و گفت کار واجبی براش پیش اومده باید بره.

حالا من کنار قیصر رو کاناپه دو نفره نشسته بودم و گرمای تنشو حس میکردم. سرم بیشتر از خجالت پایین بود و مهتاج خانم به کمکم اومد و گفت: آقای خندان اگه اجازه بدین امشب همه دعوت ما....


romangram.com | @romangraam