#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب
#سرنوشت_گلی_و_سرگرد_جذاب_پارت_16
مامانم با توصیفش گند زد به حالم اما زن دوباره دستمو با مهربونی گرفت و منو کنار خودش نشوند.
_ تاج سر ماست، بشین کنارمون دخترم بزار شرمندت نشیم، خسته بودین مزاحم شدیم.
یه کم تعارف چاشنی حرفامون شد. شاید اگه میدونستم اونا کی هستن اونروز یه جور دیگه رفتار میکردم...
پارت۵
خانم جوونه ساکت بود و با لبخند فقط ما رو تماشا میکرد. خانم مسن یه لقمه خورده نخورده رو به من گفت: خوشبحال پسری که تو عروس خونش بشی، نامزد داری دخترم؟
سرخ شدم و مامان به جام جواب داد: ای بابا حاج خانم تو این دور و زمونه کو پسر درست و حسابی که آدم بتونه دخترشو با خیال راحت عروس کنه.
خانمه انگار حرف تو آستین داشت و لبخند زد: پسر درست و حسابی بیاد, اهل عروس کردنش هستی؟
ته دلم خالی شد. دروغ چرا یه کم هول شدم نمیدونم چرا... مامان و خاله خندیدن و مامان گفت: چرا که نه, مگه میخوام ترشیش بندازم؟
romangram.com | @romangraam