#غرور_شیشه_ای_پارت_98

سودابه در جواب او به خانم و اقا گفت :خانم به خدا از شرم نمی تونم تو روی شما نگاه کنم راستش من ..

دیگر نتوانست ادامه دهد و انجا را ترک کرد .

افشین عاجزانه به انها نگاه کرد و گفت :مادر . پدر . خواهش می کنم اون دیگه تحمل یک شکست دیگه رو نداره

سودابه با ناراحتی به خانه رفت . خود را در آغوش مادر انداخت و گریه کرد . انها دلیل گریه را نمی دانستند .

مریم خانم گفت :سودابه جان . چی شده دخترم .0 چرا گریه می کنی ؟

سودابه با اشک گفت :حالا من چه کار کنم اگه خانم و اقا شما رو از این جا بیرون کنند چه اتفاقی می افته . ما کجا رو داریم که بریم . اه مامان جون . منو ببخش من با این کارم شما رو هم آواره کردم

ان ها کم کم پی به موضوع بردند . علی اقا گفت :دخترم . ناراحت نباش . اگه تو بخواهی همین فردا از این جا میریم . تا تو راحت باشی . اصلا قبل از این که اونها به ما بگن خودم الان می رم و می گم

علی اقا به همراه همسرش به خانه اقا و خانم افشار رفتند سودابه با رفتن انها یه گوشه ای نشست و به حال خودش اشک ریخت .

وقتی انها وارد ساختمان شدند .همه در سالن نشسته بودند . اجازه گرفتند و وارد شدند . افشین غمگین در مبل فرو رفته بود . از دیدن ان دو تعجب کرد .

علی اقا سر به زیر انداخت و گفت :اقا . شما دخترم رو ببخشید اون قصد توهین به شما رو نداشته دخترم نمیخواست که خدای نکرده برخلاف میلتون کاری انجام بده . و زحمات شما رو نادیده بگیره . ما واقعاً شرمنده ایم . حالا هم اومدیم که بگیم با اجازه تون فردا از این جا می ریم .



آقای افشار گفت :برای چی می خواهید از این جا برید . مگه از ما خطائی سر زده ؟

romangram.com | @romangram_com