#غرور_شیشه_ای_پارت_97
به طرف ساختمان رفتند .
افشین گفت :تو یک لحظه بیرون بایست .
افشین داخل رفت . پدر و مادرش وقتی او را دیدند به سوی او رفتند و دراغوشش گرفتند .
-افشین جان . مادر . من که چیزی نگفته بودم . باشه هر چی تو بخوای همون کارو می کنیم . میتونی با سودابه ازدواج کنی . و ما حرفی نداریم اما ایا او هم به تو علاقه داره ؟
-خب چرا از خودش نمی پرسید ؟
-می پرسیم برو صداش کن بیاد
-الان بیرون ایستاده . سودابه جان بیا مادر و پدر با تو کار دارن
سودابه در حالی که نگاه به انها نداشت وارد شد .
خانم افشار گفت :سودابه جان . تو هم افشین را دوست داری ؟
سودابه گفت :من معذرت می خوام . نمی خواستم نمک بخورم و نمک دون بشکنم .من و خانواده ام به شما خیلی مدیونیم . من به افشین خان گفتم که نمی خوام باعث جداییتون بشم .بله من هم به او علاقه دارم اون قدر که اگه شما بخواهید برم و باعث جداییتون نشم.
افشین با خشم گفت :مگه تو قول ندادی که از این حرف ها نزنی ؟
romangram.com | @romangram_com