#غرور_شیشه_ای_پارت_99


مادر سودابه گفت :بیشتر از این ما رو شرمنده نکنید . ما می دو نیم که وصلت این دو تا اشتباه و امکان ناپذیر است . ولی ما به خاطر دختر خودمون می خوایم بریم . اون توی زندگیش خیلی سختی کشیده و هنوز نتونسته شکست قبلی رو فراموش کنه این طوری هم برای شما بهتره هم برای اون . در ضمن اقا افشین بهتر بود اول از جانب خانواده مطمئن بشید بعد بیایید دختر ما رو هوایی کنید . شما که از جریان زندگیش اطلاع داشتید .

خانم افشار گفت :چه کسی گفته که ازدواج این دوتا اشتباه است . تازه ما داشتیم صحبت می کردیم که کی برای خواستگاری از شما وقت بگیریم . ما هم دوست داریم افشین با کسی که دوستش داره اون هم به خاطر خودش . و کسی جز اون نمی تونه با پسر مغرور ما بسازه . حالا هم برید آماده پذیرایی از خواستگارها بشید .

مریم خانم و علی اقا با ناباوری به او نگاه کردند .

علی اقا گفت :خانم عجله نکنید افشین خان . خوب فکر کنید .

افشین گفت :من فکر ها مو کردم و حالا هم می خوام با دخترتون ازدواج کنم مطمئن باشید خوش بختش می کنم

آقای افشار گفت :علی اقا چرا باور نمی کنی . یعنی به حرف ما اطمینان نداری . ؟ فردا منتظر باشید که می خواهیم بیاییم و حرف ها مونو بزنیم

پدر و مادر با ناباوری به خانه رفتند و موضوع را به سودابه گفتند . سودابه از خوشحالی اشک می ریخت .صدای در انها را به خود اورد .

علی اقا در را باز کرد .

افشین سر به زیر گفت :می تونم .. یعنی اجازه هست با سودابه خانم صحبت کنم

-چرا نمیشه پسرم .الان صداش می کنم

سودابه با اجازه پدر رفت . افشین لبخند زد . و دوباره اشک های سودابه روی گونه اش روان شد .


romangram.com | @romangram_com