#غرور_شیشه_ای_پارت_9
-اره . راستی عجب روزی بود . بالاخره کلاس های رزمی به یه دردم خورد ولی این فن رو باید روی یک نفر دیگه هم به کار ببرم .
-چه کسی رو می گی ؟ بازم کدوم بدبخت رو می خوای لت و پار کنی .
-خوب معلومه احمد رو دیگه . ولی فکر کنم همین که دستم بره بالا از ترس بی هوش بشه .
سودابه از حالت اون می خندید .و گفت :حالا حواست به رانندگی باشه نکنه می خوای احمد رو خوشحال کنی .
-خدا نکنه . امیدوارم دشمنش شاد بشه . و به سودابه اشاره کرد .
فرناز سکوت کرد . سودابه سرش را به صندلی تکیه داد .
سودابه گفت :واقعاً نمی دونم چرا زندگی من این طوری شد ؟ به فکر پدر و مادرم هستم که چه قدر این جدایی . اونا رو داغون می کنه .
فرناز گفت :تو هنوز به اون ها چیزی نگفتی ؟ مگه قرار نبود اون ها رو در جریان بذاری ؟
-اخه اصلا نمی دونم این موضوع رو چه طوری به اونها بگم .
بیچاره ها دق می کنن تمام امید اون ها در زندگی من هست حالا اگر بفهمن که همه خیال واهی بوده حتما خیلی زجر می کشن ؟
romangram.com | @romangram_com