#غرور_شیشه_ای_پارت_10

-درسته که برای پدر و مادرت سخته ولی تحمل می کنند . حالا خدا رو شکر کن که بچه نداری . و با یه بچه بر نکشتی پیششون . تازه تو حالا یک دانشجو هستی چند سال دیگه می شی یک خانم مهندس و می تونی به اونها کمک کنی . حالا اخما تو باز کن . غصه نخور . جلوی احمد ضعف نشان نده اونو هم به خدا بسپار که خود بهترین تقاص گیرنده است . و جواب ظلم را میده

سودابه از جواب فرناز خندید و گفت :فرناز . تو خیلی خوب صحبت می کنی و این با روحیه شادت اصلا جور نیست . اما تو که گفتی با فن کارا ته جسابشو می رسی ؟

-اون هم سرجاشه . خواهش می کنم حالا بخند تا بریم و روی احمد اقا رو کم کنیم .

به دادگاه رسیدند . ترس تمام وجودش را گرفته بود . فرناز هم دست او را گرفت . به فرناز گفت :این جا خیلی وحشتانکه

فرناز برای دلداری او گفت :بله عزیزم می دونم . باید تحمل کنی . امیدوارم که این اخرین باری باشه که این جا رو می بینیم .

فرناز به سودابه گفت :بیا سودابه باید از اون طرف بریم فکر کنم توی اون اتاق باشه .

فرناز اسم سودابه را به منشی گفت . منشی در حال جواب دادن بود که احمد رسید . بعد زا چند دقیقه وارد اتاق شدند و قاضی از انها خواست که بنشینند . چون هر دو حاضر به اشتی نبودند قاضی حکم به طلاق داد . سودابه با شنیدن این حکم احساس کرد که دوباره متولد شده است .ساعتی بعد به محضر رفتند و حکم طلاق بین انها جاری شد و هر دو زیر ورقه رو امضا کردند . سودابه بعد از دادن حلقه به احمد به او گفت :نفری نت نمی کنم . چون لیاقت نفرین را نداری ولی این رو مطمئن هستم که کسی که شاهد و ناظر ماست تقاص منو از تو می گیره . و من منتظر اون روز می مونم . یادت باشه . کاری که در حق من کردی زمانی کسی در حق تو انجام میده . در این مورد اصلا شک ندارم .

احمد امد حرف بزند که سودابه نذاشت و گفت :نمی خوام دیگه صدات رو بشنوم . این رو گفت و از انجا بیرون امد .

فرناز هم به دنبال او خارج شد .و هر دو سوار ماشین شدند .

فرناز پرسید :برسونمت خانه پیش پدر و مادرت ؟

-نه می خوام برم مسافرخانه

-دیوانه شدی دختر ؟ بالاخره که اون ها باید در جریان قرار بگیرن یا نه ؟ و هر چه زودتر این کار انجام بشه بهتره

romangram.com | @romangram_com