#غرور_شیشه_ای_پارت_11


-نه الان آمادگی ندارم

-پس لجبازی رو بذار کنار و بیا خونه ما . من که تن هام مادرم هم مثل همیشه سفر است . خواهش می کنم بیا . نگو نه که دلخور می شم .

سودابه گفت :باشه . ولی فقط همین امشب رو میام قبوله ؟

فرناز با خوشحالی گفت :قبوله پس بزن بریم .

-چی رو بریم ؟ اول باید بریم وسایلم را از مسافر خانه بگیرم .

-باشه خانم خانمها . وسایل تم می گیریم . دیگه امری نداری قربان ؟

-نه عزیزم . جونت سلامت . همینا رو انجام بده کافیه .

ابتدا به مسافرخانه رفتند و بعد از گرفتن وسایل به خانه فرناز رفتند .خانه ای ویلایی در بهترین نقطه شهر . خانه در میان باغ بزرگ .با گچ بری های زیبا . درون ان هم با صنایع دستی گران قیمت و ظروف هایی عتیقه و فرش های مینیاتوری تزئین شده بود . سودابه با دیدن این ها با خود گفت :زندگی چه قدر با هم فرق دارند . یکی غرق در نعمت و دیگری در آرزوی حتی لمس کردین اینها و تلاش بیهوده برای رسیدن به انها .

فرناز با دیدن او گفت :چت شده ؟ باز رفتی تو فکر . ببین تو از همین حالا فقط به فکر اینده ات باش . نه گذشته . فهمیدی ؟ یا دوباره تکرار کنم ؟

سودابه با لمس کردن جای حلقه اش دوباره به گریه افتاد .

فرناز گفت :سودابه تو رو خدا بس کن . اون مرد این قدر لیاقتش رو نداره که به خاطرش گریه کنی . لیاقت احمد همون دختره ایکبیریه . اون لیاقت تو رو نداشت نباید به خاطر جدایی ازش گریه کنی . پاشو ابی به صورتت بزن تا بنشینیم در باره اینده صحبت کنیم .آفرین دختر خوب برو .


romangram.com | @romangram_com