#غرور_شیشه_ای_پارت_12
سودابه به روشویی رفت و فرناز به سمت آشپزخانه رفت و به ربابه خانم خدمتکارش سفارش های لازم رو کرد و نزد سودابه برگشت .
بعد از صرف شام که سودابه حتی نیمی از ان را نخورد .
فرناز گفت :خوب حالا سودابه خانم . بدون این که جوی اشکت روانه بشه بگو ببینم می خوای چی کار کنی ؟
-هیچ چه کار می توانم بکنم ؟ اول باید به دنبال یک کار نیمه وقت بگردم . تا برای خرج تحصیلم به خو نواده ام فشار نیاد ؟
-نه اشتباه گفتی . این دومین کاریه که باید انجام بدی اولی اینه که تو باید بری پیش خانواده ات . همین فردا هم این کارو انجام میدی .
-میدونم باید این کارو انجام بدم . بیچاره ها خیلی وقته از من خبر ندارن
-کار درست همینه . مطمئنا اون ها به تو کمک می کنند . پس حالا به این نتیجه رسیدیم که بریم بخوابیم . که خیلی خسته ام .
با این حرف به زیر پتو رفت و خوابید . اما سودابه نمی توانست بخوابد . احساس طرد شدن و خوار شدن مانع از احساس آرامش او می شد . و احساس دور انداخته شدن بود که قلب او را به درد می اورد .
-هنوز بیداری ؟
-بله . تو هم هنوز نخوابیدی ؟
-نه باز فکر جی رو می کنی ؟ تو اخرش با این فکر ها دیوانه می شی .
-فرناز ؟ اون دختر از من خیلی قشنگ تر بود ؟
romangram.com | @romangram_com