#غرور_شیشه_ای_پارت_13
-تو به اون می گی قشنگ ؟ اگر اون قشنگه پس به تو میگن ملکه ی زیبایی .
-دست بردار . فرناز . اگر ملکه ی زیبایی بودم که احمد منو دور نمی انداخت .
-احمد چشماش کور بود . و گرنه هیچ وقت ین پری زیبا رو رها نمی کرد . به سراغ یک دختر زشت بره . حتما فکر کرده که این طوری به همه چیز می رسد .
-میدونم به خاطر پولش بوده که با میترا ازدواج کرده وای که چقدر من بدبخت هستم . یعنی پول این قدر مهمه که ادم همسرش رو که هفت سال با اون بوده مثل اشغال دور بندازه -؟ اگه این طوره امیدوارم که هیچ وقت نصیبی از اون پول ها نبره .
-سودابه جان . خواهش می کنم این قدر خودت رو عذاب نده تو فقط باید حالا به فکر درس هات همین و بس .
-تو درست میگی من باید تلاش و کار کنم . باید پول در بیارم و اون پول ها رو توی صورت احمد بندازم و بگم این همون چیزیه که به خاطرش منو به میترا فروختی .
دوباره به گریه افتاد . فرناز از جا بلند شد و به سوی او رفت و او را در آغوش گرفت و این بار هر دو گریه می کردند .
صبح با تمام زیبایی هایش از راه رسید و روز دیگری را برای انسان به ارمغان اورد . بعد از خوردن صبحانه حاضر شدند و به سمت خانه سودابه به راه افتادند . سودابه گفت :فرناز . خیلی دلم براشون میسوزه می تونم تصور کنم که بعد از شنیدن این خبر چه حالی می شن .
-باز داری خیال بافی می کنی ؟ امیدت به خدا باشه همه چیز درست میشه .
به خانه رسیدند زنگ زدند و صدای مادر از پشت ایفون شنیده شد . فرناز از او خواست که چند لحظه ای بیرون بیاید . بعد از دقایقی مریم خانم خود را به دم در رساند و از دیدن سودابه با چمدانی در دست تعجب کرد . سودابه به آغوش مادر رفت و اشک ریخت . مادر با مهربانی او را نوازش می کرد . در حالی که تعجب کرده بود ان ها را به خانه دعوت کرد .
اما فرناز تشکر کرد و گفت :مریم خانم . اگر اجازه بدید من برم
romangram.com | @romangram_com