#غرور_شیشه_ای_پارت_85
افشین بود :اگه ناراحتت کردم معذرت می خوام . فکر نمی کردم ناراحت بشی . یک چیزی نگو . از ناراحتی دارم سکته می کنم
-خواهش می کنم فراموش کنید .ولی شما رو به خدا دیگه این کارو انجام ندید . من به این طور مسائل خیلی حساسم . دوست ندارم پیش خدای خودم شرمنده باشم .
افشین گفت :باشه قول میدم . حالا میتونم کنارت بایستم؟
سودابه گفت :خواهش می کنم خوشحال می شم
کنار هم ایستادند . و هر دو به منظره زیر پایشان خیره شدند. بعد از دقایقی سودابه سنگینی نگاه افشین را روی صورتش احساس کرد . سر برگرداند و دو چشم سیاه او را دید که به او خیره شده است .
افشین گفت :میشه خواهش کنم که اجازه بدی لااقل دستت رو بگیرم ؟
سودابه با لبخندی جواب مثبت داد . افشین ارام دست های او را میان انگشت هایش گرفت
سودابه گفت :چرا من ؟
-می خواهی بدونی چرا تورو انتخاب کردم ؟
-اره می خوام بدونم که چرا من رو از بین این همه دختر انتخاب کردی . منی که یک زن بیوه ام . نه پول دارم نه ثروتی . فقط یک خدمتکارم که تازه معلوم نیست که خانواده شما منو قبول کنند یا نه .
-این حرف رو نزن . تو برای من بیشتر از تمام گنج های دنیا ارزش داری . باشه حالا که می خواهی می گم
romangram.com | @romangram_com