#غرور_شیشه_ای_پارت_86
بعد به شوخی گفت :توهم خوب بلدی اعتراف بگیری .
سپس گفت :سودابه من سالها ی زیادی رو در کشورهای خارجی زندگی کردم . کشورهای که آزادی های جنسی بیشتر از آزادی های دیگه می چر به . اون جا برای ازدواج . دختر و پسر همدیگر رو انتخاب می کنند و مدتی با هم در یک خونه زندگی می کنند یک زندگی کاملا زناشویی . اگر در طی این مدت از هم خوشش ون اومد با هم پیمان ازدواج می بندند . اما در غیر این صورت از هم جدا می شن . اون جا با دخترهای زیادی روبرو شدم که بغضی هاشون در زیبايی همتا نداشتند . ولی نمی دونم چرا هیچ کدوم به دلم نمی نشستند . اون ها شوهر برای زندگی نمی خواستند بلکه به کسی احتیاج داشتند که با اون در مجالس پز بدند و از پولش استفاده کنند . حتی دختر های ایرانی رو هم در نظر گرفتم . اما با دید نشون قلبم لرزید . من ادم مغروری هستم . خیلی ها این حرف رو به من زدند . وقتی که به ایران امدم و ان حرف ها رو از زبونت شنیدم به من خیلی برخورد و می خواستم تلافی کنم . اما بعد از مدتی تلاشت رو دیدم این که برخلاف دخترهای دور و برم اصلا قصد دلبری از من رو نداری و به من و پولم اهمیت نمیدی . در دلم تحسینت می کردم . اما هنوز هم ازت کینه داشتم . اما اون شب توی مهمانی هنگام صحبت با فتانه غم و اشک رو در چشم هایت دیدم و قلبم لرزید . یک حس تازه در من ایجاد کرد . تا به حال تجربه اش نکرده بودم . اول سعی کردم ندیده بگیرمش اما نشد . بالاخره تحمل من تمام شد و من در جنگ با عشقت شکست خوردم . بنابراین تصمیم گرفتم بیام خواستگاریت و تورو مال خودم کنم . حالا هم که در خدمت شمام و جناب عالی هم دارید از من اعتراف می گیرید .
به سودابه نگاه کرد که اشک روی گونه اش روان بود
افشین گفت :توکه باز گریه کردی ؟
-نمی دونم . راستش تا به حال کسی که من این طور ابراز علاقه نکرده بود . حتی احمد . خیلی می ترسم . می ترسم همه این ها خواب باشد . می ترسم شما هم از من متنفّر بشید . و خیلی زود از چشمتون بی افتم. و منو کنار بزنید . از همه چیز می ترسم . دیگه به چیزی اطمینان ندارم . دیگه تحمل شکست رو ندارم. افشین خان من دیگه او ظرفیت رو ندارم که بعد از چند وقت بیایید و بگویید منو نمی خواهید . من خیلی تن هام . من از جدایی می ترسم . از بی مهری می ترسم . از بی وفایی می ترسم .
گریه اش به هق هق تبدیل شد . افشین گفت :سودابه جان . ولی تو دیگه تنها نیستی . تو حالا عزیزترین فرد زندگی منی . و بدون غیر از تو به هیچ زنی فکر نمی کنم . حتی اگر روزی از جانب تو ترد بشم باز هم فقط عشق تو رو در قلبم نگه می دارم . تازه تو نباید منو با احمد مقایسه کنی . احمد عاشقت نبود . ولی من عاشقت هستم ؟ می فهمی 00
جلوتر امد و صورتش را به صورت او نزدیک کرد و طوری که نفس افشین صورت او را نوازش می داد . چشم در چشم سودابه گفت :سودابه من دوستت دارم . پس دیگه خواهش می کنم از این حرف های ناامید کننده نزن . دیگه هم دوست ندارم جلوی من گریه کنی
سودابه گفت :افشین خان شما خیلی خوبید
افشین دستانش را گرفت و به شوخی گفت :باز این دختر گفت افشین خان . عزیز من . من افشین خالی هستم در ضمن خان نه جان قبوله .سودابه خان
هر دو با هم خندیدند . افشین گفت :حالا کجا ببرمت و یک ناهار حسابی با عیال بخوریم .
romangram.com | @romangram_com