#غرور_شیشه_ای_پارت_77


با رفتن او فرناز نیش گونی از سودابه گرفت و گفت :ای کلک . تو کی این استاد ما رو از راه بدر کردی ؟

-برو بابا . با این فکر های منحرفت . می دونستم اگه بگم برام صفحه میذاری . اگه کامیار بفهمه که فکر خانمش این قدر منحرفه همین امشب صیغه رو پس می خونه . اگه می خواد بیاد دنبالم به خاطر پدر و مادر مه . تو هم برای خودت تو هم نساز

-از ما گفتن بود من که می گم اون دوست داره

-اشتباه فکر میکنی . تازه اون نمیاد با یک ادم بیوه ازدواج کنه

-اخه نگاهش به تو مثل نگاه کامیار به منه . اما من به هر حال برات دعا می کنم . و به دلم افتاده که همین روزها تو هم دلت شاد میشه

سودابه از خانم بدیعی تشکر و خداحافظی کرد و گفت :دیگه ساعت یازده شده بهتره بریم بیرون الان هر جا باشه می رسه

زمانی که پا بیرون گذاشتند کامیار را در حال صحبت با افشین دیدند . سودابه و فرناز به انها پیوستند و افشین به فرناز تبریک گفت و در ماشین را برای سودابه باز کرد و هر دو از انها خداحافظی کردند و به راه افتادند .

افشین گفت :خوش گذشت

-بله خیلی . می دونید که من به فرناز خیلی علاقه دارم . امشب واقعاً احساس کردم که در جشن نامزدی خواهر شرکت کردم و یکی از بهترین شب های زندگیم بود



افشین گفت:خوشحالم به نظر کامیار جوان مقبولی می اومد . فکر می کنم زندگی خوبی داشته باشند


romangram.com | @romangram_com