#غرور_شیشه_ای_پارت_6

سودابه که غم هایش را فراموش کرده بود خندید گفت:وای پس بد به حال کسی که بخواد در حق تو کاری کنه .حتما زنده زنده چالش می کنی؟

-نه عزیزم . اشتباه نکن زنده به گور کردن به درد نمی خوره . می دونی چی کار می کنم ؟ بینی شو با دست هام می گیرم و این قد رنگه میدارم تا نفسش قطع بشه .

سودابه با خنده گفت :وای وای تو دیگه کی هستی ؟ ادم هم این قدر کینه ای ؟ حواسم باشه در مورد تو .

-کاملا درست گفتی این ها رو گفتم تا یه وقت سر من هوو نیاری .

هر دو بلند خندیدند اما این شادی زیاد طول نکشید و سکوت بر فضای اتاق حاکم شد .

فرناز پرسید :سودابه . تو واقعاً از احمد کینه به دل نداری و نمی خوای انتقام بگیری ؟

سودابه با ناراحتی گفت :من فقط همین قدر می دونم که ازش متنفرم . ولی به فکر انتقام نیستم . چون روزگار انتقام منو ازش می گیره .

دوباره به یاد آوردن زندگی اش اشکش روانه شد . دیگر مثل قبل قادر به کنترل اشک هایش نبود . روی تخت نشست . و گریه کرد .

فرناز به کنارش امد و دستانش را دور او حلقه کرد و گفت :گریه کن عزیزم . که گریه دوای درد دل توئه . گریه کن تا سبک بشی .می دونم که خیلی سختی کشیدی . می دونم که قلب مهربونت شکسته . این بار فرناز هم گریه می کرد .

-فرناز نمی دونم چه کار کنم ؟ دلم داره می ترکه . توی دلم انگار اتیش روشن کردن . فرناز به دادم برس دارم داغون می شم .

-دیگه کافیه . میدونم سخته اما چاره ای نداری باید تحمل کنی . چی شد اون همه صبر و تحمل ؟ به همین زودی خسته شدی ؟ تو باید مقاوم باشی . نیاید گریه کنی . نباید وقتی به دادگاه می ری چشمات اثری از اشک داشته باشد . اون نباید فکر کنه تو از این که داری ازش جدا می شی ناراحتی . خواهش می کنم مثل همیشه محکم باش .

فرناز اشک هایش را پاک کرد و به ساعتش نگاه کرد و گفت :وای که دیر شد . تو رو خدا بلند شو وقت رفتنه . دلم می خواد ما زودتر از احمد اون جا باشیم .

romangram.com | @romangram_com