#غرور_شیشه_ای_پارت_35


-ولی من راست گفتم .

-می دونم عزیزم . من کاملا اونو می شناسم . و می دونم که چه قدر کینه ایه . متاسفانه یک اخلاق بدی که داره اینه که اون خیلی زود درباره افراد قضاوت می کنه و کینه به دل می گیره . اما یک خواهش ازت دارم اینه که تو کمی در برابر او کوتاه بیای تا تورو بشناسه . می دونم که اون در این جور مواقع فکر انتقام در سرش می پرورونه .

-چشم خانم . من کاری به اون ندارم اما ببخشید اینو می گم من نمی تونم در برابر بی احترامی ساکت بشینم .

خانم افشار خندید و گفت :فکر کنم یک جنگ جهانی در راه باشه . ولی اشکال نداره کسی تا به حال حریف افشین نشده شاید تو باعث بشی این اخلاقش رو ترک کنه البته اگر کوتاه نیای . و در این جنگ مغلوبه نشی .

-اگه بدونم ناراحت نمی شید در این جنگ شکستش می دم .

-نه عزیزم مطمئن باش در این راه من طرف تو هستم . چون دوست دارم افشین ادم منطقی بشه و در مورد همه چیز زود قضاوت نکنه .

سودابه حرف او را تایید کرد و از او خداحافظی کرد . اما سخنان خانم ذهنش را مشغول کرد . از طرفی از انتقام افشین لرزه به اندام او افتاد . دیگر مطمئن بود که این ترم نمره نمیاره . ان قدر در افکار ش بود که متوجه نشد که افشین از کنارش عبور کرده نشد.

این عملش افشین را به خشم اورد با خود گفت :باید این دختر را ادب کنم .

تک سرفه ای کرد و بعد با عصبانیت گفت:سودابه خانم ؟

سودابه که متوجه نشده بود با صدای خشک و خشن افشین به خود امد :سلام اقا کاری داشتید ؟

افشین که نیش خندی روی لبش بود و این از دید سودابه پنهان نمانده بود گفت :شما همیشه عادت دارید که افراد را نادیده بگیرید ؟


romangram.com | @romangram_com