#غرور_شیشه_ای_پارت_34

-چه حرف هایی می زنی . مگه بچه بازیه . با درسی که تو می خونی و نمره های که بالایی که میاری حتما نرم میشه . کارت رو هم فراموش میکنه .تو هم تو خونه براش چایی زیاد ببر ..

همه از کلاس خارج شدند سودابه چون کلاس دیگر ی نداشت از فرناز خداحافظی کرد و به خانه رفت . وارد خانه شد و صدای مادر را شنید:سودابه جان اومدی مادر ؟

-بله مامان . تازه رسیدم کاری دارید ؟

-اره عزیزم . اگه کاری نداری بیا کمی کمکم کن تا وسایل رو آماده کنیم .

-چشم مادر الان میام .

لباسش را عوض کرد و به کمک مادر شتافت . سینی چای را برداشت و به اتاق رفت . خانم افشار روی مبل نشسته بود و با دیدن او لبخندی زد و سودابه چای را تعارف کرد و خانم افشار از او تشکر کرد . می خواست اتاق را ترک کند که با صدای خانم ایستاد :سودابه جان . کمی بیا بشین باهات حرف دارم .

سودابه با تردید نشست .

خانم افشار گفت :سودابه جان بین تو و افشین مشکلی به وجود اومده ؟

حدس می زد افشین به مادرش چیزی گفته باشد . بنابراین پرسید :مگه چیزی شده یا ایشون حرفی زدند ؟

-نه عزیزم . اون به من چیزی نگفته . از برخوردهای که دارید فهمیدم .حالا به من می گی مشکل چیه ؟

-راستش مشکلی درمی ون نیست یعنی من با ایشون مشکلی ندارم ولی مثل این که ایشون با من مشکل دارند .

-چه قدر جالب اون هم دقیقا این حرف رو زد .

romangram.com | @romangram_com