#غرور_شیشه_ای_پارت_33
-دیدی بدبخت شدم .
-ولی خودمو نیم عجب غولیه . از هیکل کم نداره ببینم ماشین داره ؟
سودابه با تعجب گفت :اره چه طوره مگه ؟
-اخه جای تعجب داره که چه طوری با این هیکل توی ماشین جا می گیره ؟
سودابه جلوی خنده اش را گرفت .
ناگهان صدای افشین را شنید که با عصبانیت خطاب به ان ها گفت :ته کلاس اگه صحبت خصوصی دارند تشریف ببرند بیرون و گرنه ساکت باشید .
استاد درس را شروع کرد . در حین بیان مطالب نگاه لبریز از خشم خود را به او می دوخت . ان وقت سودابه از ترس سرش را پایین می گرفت . بالاخره کلاس تمام شد . و استاد از کلاس خارج شد .
فرناز نفس بلندی کشید و گفت :اخیش راحت شدیم عجب استادی بود . صد رحمت به استاد قبلی این که از قبلی هم جنّی تره . ببینم سودابه تو توی خونه چه طور تحملش می کنی ؟
سودابه با ناراحتی گفت :خوش به حال شما . منو بگو تو خونه هم باید به قول تو تحملش کنم . دیدی چه طور نگاهم می کرد ؟
-تازه بدیش اینه که هفته ای دو روز باهاش کلاس داریم . گفتم با رضایی برداریم تو گفتی نه همین ساعت خوبه .
-وای فرناز . چه کار کنم . اگه منو بندازه چی ؟
romangram.com | @romangram_com