#غرور_شیشه_ای_پارت_32

-فرناز می دونی افشار کیه ؟ اون پسر هموناییه که براشون کار می کنیم افشین رو می گم تازه از خارج اومده .

-راست می گی ؟ من که باور نمی کنم .

-تازه بدبختی این جاست که موقعی که ازش بدگویی می کردم و حرفهای ناجور میزدم اومد توی آشپزخانه . ولی نمی دونم صدام رو شنیده بود یا نه .فرناز چه کار کنم ؟ اون از همون روز با من سر لج داشت حتما منو می ندازه .

فرناز با بی خیالی گفت :وای سودابه به چه چیزهای فکر میکنی . تازه شاید اون نباشه . تازه دختر جا قحط بود رفتی تو آشپزخانه غیبت کردی ؟

-وای فرناز . شوخی نکن من مطمئنم که خودشه .

هنوز صحبت فرناز تمام نشده بود که استاد وارد کلاس شد .بله خودش بود .افشین افشار که به عنوان استاد وارد کلاس شد . همه به احترام او ایستادند .

سودابه به فرناز گفت :دیدی گفتم خودشه .

سرش را پایین انداخت . استاد ابتدا خودش را معرفی کرد و سپس لیست اسامی رو باز کرد و شروع به خوندن اسامی کرد . سودابه تمام مدت ارزو می کرد استاد اسم او را نبیند . اما اسم او خوانده شد . ارام از جای بلند شد و گفت :منم .

استاد سرش را بلند کرد تا دانشجویش را ببیند که با چهره ای اشنا روبرو شد . پرسید :شما خانم امیری هستید ؟

-بله من هستم .

افشین اخمی کرد و گفت :که این طور بنشین .

با ناتوانی نشست . فرناز در گوش سودابه زمزمه کرد :مثل این که حرفا تو شنیده .

romangram.com | @romangram_com