#غرور_شیشه_ای_پارت_30

صدای از پشت شنید که صدای فرناز بود :سلام خواهر گل خودم .

-سلام فرناز جان . حالت چه طوره ؟

با خوشحالی یکدیگر را سخت در آغوش گرفتند و بعد از دقایقی از هم جدا شدند . و روی نیمکتی نشستند .

-نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شه بود .

-من هم همین طور میدونی که با مادر رفتیم المان و کلی هم گشتیم .

-پس خوبه من که همش کار خونه انجام دادم .

-هیچ اشکالی نداره در عوض خونه داریت تقویت میشه و مهم تر این که دوباره کنار هم هستیم .

-راستی از کامیارخانتون چه خبر ؟

-هیچی بابا . از وقتی اومدم ندیدمش .

ناگهان به یاد آوردند که کلاس دارند با سرعت به سمت کلاس رفتند . استاد هنوز نیامده بود .

فرناز گفت :خوب شد مثل این که استاد هنوز نیامده اخه خیلی عصبیه من که خیلی ازش می ترسم .

سودابه گفت :چه عجب تو بالاخره از یک نفر ترسیدی . دیگه داشتم به سلامت عقلت شک می کردم .

romangram.com | @romangram_com