#غرور_شیشه_ای_پارت_29


-مامان ؟

-جان دلم .

-می گم این افشین خیلی مغرور به نظر میاد انگار از دماغ فیل افتاده امشب سر من فریاد زد . حتی عذرخواهی من هم اونم اروم نکرد .وقتی که با عصبانیت نگاهم کرد مثل این بود که ارث بابا شو از من می خواست . پسره عین غول می مونه با این هیکل گندش خجالت نمیکشه سرمن داد میزنه . اخ اگر به خاطر شما نبود همون جا می زدم تو دهنش تا دیگه از این غلطا نکنه . فکر می کنه کیه . من که اصلا از اون خوشم نیومد .

مادر گفت :خوب مادر جون اون چند سال خارج بوده تا بیاد به خلق و خوی این جا عادت کنه طول میکشه . تو هم یه کم کوتاه بیا حالا تو از پولدار ها خوشت نمیاد دلیل نمیشه این همه درباره پسر این خانواده که بهشون مدیونیم این طور بد بگی . ولش کن اهمیت نده .

سودابه و مادرش در حالی که این سخنان را می گفتند که افشین برای درخواست اب به آشپزخانه امده بود و همه این حرفها را شنید .

او پسری با چهره ای زیبا و جذاب با قدی بلند و چهارشانه و صورتی نمکین و موهای سیاه و صاف . اما بسیار مغرور بود و از این که کسی در مورد او این گونه سخن بگوید و اظهار نظر کند متنفّر بود .اما ان لحظه به روی ان ها نیاورد که حرف ها را شنیده . سودابه که در حال جواب دادن به مادرش بود که با صدای ضربه ی در به ان سمت نگاه کرد و افشین را در چهارچوب دید قلبش از حرکت ایستاد و رنگ از رخسار ش پرید . اما وقتی چهره ی ارام او را دید فکر کرد که چیزی از سخنانش را نشنید ه با صدایی که سعی داشت لرزش ان را پنهان کند پرسید :اقا . کاری داشتید که براتون انجام بدیم.

افشین با لحنی که سعی داشت خشم در ان محسوس باشد گفت :بله یک لیوان اب می خواستم.

سودابه لیوان اب را درون یک پیش دستی قرار داد و به سوی او گرفت و افشین پیش دستی حاوی لیوان اب را با نیش خندی بر لب از او گرفت و بدون تشکر از ان جا دور شد .

فصل چهارم



کلاس ها به طور جدی شروع شده بود یک هفته از امدن افشین می گذشت و در طی این مدت ان ها برخوردی با هم نداشتند . روز شنبه سودابه وقتی به دانشگاه میرفت . افشین را دید که با ماشین اخرین سیستمش از در حیاط خارج شد . به سمت ایستگاه رفت تا با اتوبوس به دانشگاه برود از در که وارد شد به دنبال فرناز که بعد از یک هفته تاخیر به دانشگاه میآمد گشت .


romangram.com | @romangram_com