#غرور_شیشه_ای_پارت_3
فصل دوم
در طبقه بالای مسافر خانه ای اتاق کوچک گرفته بود . کنار پنجره ایستاده بود و برای گذشته از دست رفته اش اشک می ریخت و اشک ها که راه خود را پیدا کرده بودند با شتاب می امدند . گریه اش شدت گرفت . دستش را روی صورتش گرفت. اری باید گریه می کرد . باید سبک می شد . ان قدر گریه کرد که دیگر اشکی نداشت . احساس سبکی میکرد . اما سوزش قلبش هنوز باقی بود . مگر نه این که قلبش شکسته بود . حسرت گذشته رو نمی خورد بلکه حسرت سال هایی از دست رفته را می خورد .
در افکار ش غرق بود که صدای زنگ تلفن او را از افکار ش رهانید . ارام به سوی تلفن رفت و گوشی را برداشت .
-بله بفرمایید .
-سلام خانم خانم ها . تو هنوز توی مسافر خونه ای ؟ حالت چه طوره ؟
دستی به موهای سیاه مواجش کشید و ان را به پشت گوش راند و جواب داد :سلام مگه انتظار داری حال یک ادم شکست خورده چه طور باشه ؟
-باز از اون حرف ها زدی ؟ غصه نخور می برمت پیش چینی بند زن .
-تو رو خدا شوخی نکن . فرناز اصلا حوصله ندارم .
-باشه بابا . تسلیم . اصلا دختر مگه تو دادگاه نداری ؟
-چرا نترس . دیر نمیشه . اگر یک ساعت هم معطل بمونه نه زمین به اسمون می یاد نه اسمون به زمین می چسبه .
romangram.com | @romangram_com