#غرور_شیشه_ای_پارت_27
-بله به اونها اطلاع میدم .
-فکر می کنم این هم جزئی از وظایف شما باشه .
و منتظر جواب نشد و گوشی را قطع کرد
سودابه با شنیدن صدای بوق آزاد را از ان طرف شنید . گوشی را گذاشت و با خود گفت :چه عصبانی . عجب ادم مغرور و خودخواهی . انگار می خواست منو بزنه .
ساعتی بعد خانم و اقا امدند . سودابه برای ان ها چای برد و در حالی که برایشان چای میگذاشت گفت :خانم . یک خبری براتون دارم .
آقای افشار گفت :بگو دخترم . امیدوارم که خیر باشه .
-بله که خیر خوشیه. ان هم اینه که امروز پسرتون تماس گرفتند
خانم افشار با خوشحالی گفت :افشین تماس گرفته ؟ چی گفت ؟
-گفتند که فردا با پرواز .. ساعت هفت شب تهران هستند
خانم افشار با خوشحالی به سمت او امد و دستانش را با مهربانی گرفت و پرسید :تو مطمئنی که گفت میاد ؟
-بله که مطمئنم .
romangram.com | @romangram_com