#غرور_شیشه_ای_پارت_24

کامیار به طرف انها امد و گفت :فرناز خانم . می خواستم بگم اگر مشکلی نیست ماشین شما رو هم به تعمیرگاه ببرم برای صاف کاری

-ولی من نمیخوام مزاحم شما بشم .

-نه اصلا هیچ مزاحم تی برای من نداره . پس من بعدازظهر میام ماشین رو می برم .

کامیار رفت . فرناز و سودابه هم به سمت دانشگاه رفتند .

فرناز و کامیار ذهن سودابه رو به خود مشغول کرده بودند . دوست داشت . که فرناز به او علاقهمند شده باشد . با این فکر به خانه رفت . و مادرش را در حال آشپزی بوسید . روی کا بیت پر از وسیله بود .

از مادر پرسید :اوه چه خبره مثل این که مهمونیه اره ؟

-بله درسته مادر . اون هم چه مهمونیه . تولد خانم و اقا ست . از تمام فامیل دعوت کرده تا بیان .

-پس صبر کن تا من هم بیام کمکتون کنم . الان لباس هامو عوض کنم و میام .

بعد از تغییر لباس به کمک مادر شتافت و هر دو مشغول کار شدند .

-راستش از دانشگاه چه خبر فرناز خوبه . طفلک خیلی برات زحمت کشیده امیدوارم که خوشبخت بشه .

-هیچی جز درس وجود نداره . فرناز هم که فکر می کنم یک جورابی عاشق شده باشه . و خودش بی خبره ؟

-راست می گی ؟ پسره چی خوبه یا نه ؟

romangram.com | @romangram_com