#غرور_شیشه_ای_پارت_22
فرناز و سودابه با هم به سمت در رفتند . کامیار را جلوی در دیدند . با هم سلام کردند .
بعد فرناز پرسید :کاری داشتید اقا کامیار ؟
کامیار که هول شده بود گفت :ببخشید این موقع مزاحم شدم می خواستم با مادرتون صحبت کنم .
فرناز به سودابه نگاه کرد و گفت:متاسفم . ولی مادرم خونه نیستند .
کامیار با حیرت گفت :یعنی شما منزل تنها هستید ؟
-بله . حالا امرتون رو بفرمایید.
کامیار کارت بیمه را به سمت او گرفت و گفت :هیچ فقط می خواستم با ایشون اشنا بشم . و این کارت رو هم بدم خدمتتون و به شما هم بگم نگران نباشید یک تعمیرگاه ماشین پیدا کردم خوشبختانه صاحبش از اشنایانه .
فرناز که از هم صحبتی او خوشحال بود گفت :اما من نگران نبودم . اما بابت این کارت و توضیحتون هم ممنون
سودابه به حرکات هر دو طرف نگاه میکرد . و در این میان متوجه برق نگاه کامیار شده بود و از طرز صحبت فرناز ناراحت شد . و رو به کامیار گفت :اقا کامیار . ببخشید من و فرناز از بابت تصادف صبح واقعاً متاسفیم و خیلی از این بابت ناراحت بودیم . و چشم غره ای به فرناز رفت . و از این که با حرف هاتون خیال ما رو راحت کردید ممنونیم .
کامیار در حالیکه به فرناز اشاره می کرد با طعنه گفت :ولی مثل اینکه دوستتون زیاد خیالش راحت نشده .
فرناز که متوجه رفتار نادرستش شده بود گفت :نه . خیلی هم خوشحال شدم من بابت مسئله ی دیگه ای ناراحتم و ببخشید از این که نمی تونم تعارف کنم که به منزل تشریف بیاورید .
کامیار با لبخند گفت :نه اصلا مهم نیست من بی موقع مزاحم شدم .
romangram.com | @romangram_com