#غرور_شیشه_ای_پارت_18

این گونه سودابه ارام شد . با موافقت آقای افشار زندگی و فعالیت سودابه وارد مرحله ای جدیدی شد .



* * *



در یکی از روزها سودابه به همراه فرناز به خرید رفته بودند . فرناز اصلا توجهی به روبرو نداشت و چند بار نزدیک بود چند بار تصادف کنند .

سودابه اعتراض کرد و گفت :فرناز جان . یک کمی یواش تر برو دنبالت که نکردند .

-غصه نخور . رانندگی من حرف نداره . تو فقط محکم سر جات بشین .

سودابه محکم خود را به صندلی چسباند . فرناز در پیچ اخر که منتهی به خانه ای انها می شد .فرناز به سودابه که چشمانش را بسته بو نگاهی انداخت و گفت:خانم ترسو . چشم ها تو باز کن رسیدیم .

سودابه چشمانش را گشود ولی ناگهان چشمش به یک پژو افتاد که به سمت انها می امد . به فرناز نگاه کرد که اصلا توجهی به جلویش نداشت .

سودابه فریاد زد :فرناز مواظب باش .

اما دیگر دیر شده بود . صدای فریاد او با صدای برخورد ماشین ها بیک شد . فرناز از ترس قدرت هر گونه حرکتی از او سلب شده بود . به ماشین پژو که دو جوان سرنشین های ان بودند نگاه می کرد . ماشین ها که بر اثر برخورد در هم فرو رفته بود انداخت .

جوان دستش را مشت کرد و جلوی دهان گرفت و گفت :ببین چه کار کرده . هیچی از جلو بندی ماشین نمونده .

romangram.com | @romangram_com