#غرور_شیشه_ای_پارت_17


علی اقا با عصبانیت گفت :زن این چه حرفیه ؟ دخترم بیاد و کار مردم رو انجام بده همین قدر که تو از این کارها می کنی کافیه . دیگه دخترت رو درگیر نکن .

مریم خانم دیگر چیزی نگفت .

سودابه که ناراحتی مادر را دید گفت :اتفاقا فکر خیلی خوبیه . این طوری هم مادر کمتر کار می کنه هم من به درسهایم بهتر می رسم . بابا برای من فرقی نمیکنه چه کاری انجام بدم . کار کردن برای دیگران آزارم نمی ده بلکه سربار بودنه که باعث ازار منه .

-تو اصلا سربار نیستی . ولی باشه حالا که خودت می خوای من حرفی ندارم با خانم افشار صحبت می کنم . اما با این حال هنوز هم میگم که خدمتکاری برازنده ای هیچ کدو متون نیست .

-اصلا برای من مهم نیست که چه کاری انجام بدم

مریم خانم خوشحال از موافقت دخترش رفت تا ناهار را حاضر کند .

خانم افشار از جدایی سودابه اطلاعی نداشت . وقتی به دیدن او رفتند. مریم خانم موضوع جدایی سودابه رو گفت .

سودابه ارام اشک می ریخت . خانم افشار که علاقه ای خاصی به سودابه داشت با دیدن ناراحتی او بلند شد و کنارش نشست .

در حالی که او را نوازش می کرد گفت :می دونم تحمل کردنش سخته ولی باید تحمل کنی . من مطمئن هستم با این زیبایی که داری تا یکسال دیگه بیشتر تنها نمی مونی و زود می پری . حالا بخند که گریه اصلا به اون صورت زیبات نمی یاد .

سودابه لبخندی زد و اشک هایش را پاک کرد .

مریم خانم با خجالت مسئله کار سودابه را مطرح کرد . خانم افشار با مهربانی خاصی گفت :سودابه مثل دختر خودمه و خودت می دونی که چه قدر به او علاقه دارم . اصلا دوست ندارم که این جا کار کند ولی اگر خودش دوست داره باشه از نظر من موردی نداره .من هم قبول دارم که سودابه الان نباید بیرون کار کنه . من هم با افشار صحبت می کنم تا یک حقوقی براش در نظر بگیره البته این بهانه ای برای دادن خرج تحصیل شه . و سودابه رو بوسید .


romangram.com | @romangram_com