#غرور_شیشه_ای_پارت_16

تمام جریان را برای پدرش تعریف کرد . با دیدن سودابه که غمگین بود با مهربانی گفت :چه می شه کرد دخترم . اشکال نداره . حتما حکمتی تو این کار بوده . نباید خودت رو ببازی . ما در زندگی خیلی چیزها از دست دادیم . این هم روش . خودتو عذاب نده . تو همیشه روی سر ما جا داری و ما هر کاری که از دستمون بربیاد انجام میدیم . تا تو درست رو بخونی . و باعث افتخار ما بشی .

سودابه از مهربانی خانواده اش خوشحال شد ولی در دلش احمد را نفرین می کرد .

روزها از پی هم می گذشتند سودابه در این مدت توانست با این موضوع کنار بیاید . ولی باز هم یک حس گزنده او را از درون ازار می داد و این در رفتارش مشخص بود . یک ماه بعد از جدایی سعی می کرد دنبال کار بگردد . ولی هر روز ناامید به خانه برمی گشت .

یک روز پدر و مادرش در ایوان نشسته بودند که سودابه امد . مریم خانم برایش شربت اورد و جلوی دخترش گذاشت .

-اخه مادر جون . چرا این قدر خودتو عذاب می دی ؟

-وای مادر . مگه من گله ای کردم . بالاخره که باید کار پیدا کنم یا نه ؟

پدر با ناراحتی گفت :دخترم مگه من مردم که تو می خواهی کار کنی تو دختر من هستی و من دوست دارم که تو فکر هیچ چیزی رو نکنی . و فقط به درست برسی . دیگه دوست ندارم بری دنبال کار.

-اخه پدرجان . شما تا کی باید جور منو بکشید ؟

-همین که گفتم از فردا بمون تو خونه درس هات رو بخون .

مریم فکری کرد و پرسید :سودابه تو برات فرقی هم میکنه که چی کاری انجام بدی ؟

-نه ولی خوب به درسم مربوط باشه خیلی بهتره . نکنه برام کار پیدا کردی ؟

-ببین من اصلا دوست ندارم تو بیرون از خونه کار کنی ولی من تونم با خانم افشار صحبت کنیم تا در مواقعی که بی کاری به من کمک کنی .

romangram.com | @romangram_com