#غرور_شیشه_ای_پارت_15
مریم خانم از شنیدن کلمه طلاق شوکه شد . بعد از دقایقی گفت :درست شنیدم . طلاق گرفتی ؟ چه طوری ؟ پس چرا ما رو خبر نکردی ؟
-همین دیروز . راستش دلم نیومد خبرت ون کنم از روی شما خجالت می کشیدم .
همه جریان رو برای مادر تعریف کرد . مریم خانم با چشمانی اشکبار به او نگاه میکرد . گفت :همون بهتر که زودتر خودشو نشان داد هر چند هم زود نبود . ولی ای کاش این طور نمیشد . خدایا اخه تا کی باید از دست بنده هات بکشیم .
در همین حین علی اقا هم وارد شد . او صدای همسرش را که در حال گله به خدا بود شنیده بود و متوجه چشمان اشکبار دخترش شد
با قلبی لرزان کنار انها نشست و گفت :موضوع چیه که اه و ناله می کنی ؟
مریم خانم گفت :تا الان هر چه زجر و بلا بوده بنده های خدا برسر ما آوردند از احمد نخورده بودیم که اون هم برسر ما امد .
علی اقا پرسید :زن درست صحبت کن ببینم چی شده چه اتفاقی افتاده
-چی می خواستی بشه احمد و سودابه از هم جدا شدند . از هم طلاق گرفتن . مریم خانم این را گفت و زد زیر گریه .
علی اقا با حیرت به هر دو نگاه می کرد .با ترس رو به سودابه کرد و پرسید :اره سودابه ؟ مادرت راست می گه؟تو واقعاً از احمد جدا شدی ؟
سودابه با شرمندگی گفت :بله باباجون . ما دیروز از هم جدا شدیم .
romangram.com | @romangram_com