#غرور_شیشه_ای_پارت_166
سهیلا گفت :مگه تو میدونی کیه ؟
سودابه فرناز رو مشکوک نگاه کرد .
فرناز گفت :نه بابا . از چند تا از بچه ها شنیدم
این جریان سودابه رو یاد اولین روز کاری افشین می انداخت .یک لحظه ارزو کرد که استاد جدید افشین بود . ولی خودش هم از آرزویش خندش گرفت .
فرناز گفت :بچه ها بیاین بریم ته کلاس بنشینیم تا کمتر دید استاد باشیم
سهیلا گفت :من نمی تونم شما چرا این همه اصرار دارید ته کلاس بشینید ؟
بالاخره سهیلا هم در این جنگ مغلوب شد و همه به اخر کلاس رفتند . تمام بچه ها از استاد جدید صحبت میکردند . فرناز و بقیه هم از خواستگاری کامیاب صحبت می کردند که با موفقیت تمام شده بود و یک عقد موقت بین انها جاری شده بود . با صدای در سکوت بر فضای کلاس حاکم شد و استاد در بین این سکوت وارد کلاس شد . سودابه که غرق در جزوه هایش بود . با ایستادن دانشجویان به احترام استاد بلند شد . اما ناگهان با دیدن او پاهایش سست شد و روی صندلی افتاد .
سهیلا به فرناز گفت :سودابه چش شده ؟ چرا یک دفعه این طوری شد ؟
سودابه دچار سر گیجه شده بود .باور نداشت که خدا این قدر زود دعا ش رو اجابت کرده باشد . استاد همان افشین بود . که حالا با دیدن او خنده می کرد .
به فرناز گفت :فرناز من جرات نمی کنم که نگاه کنم تو ببین من درست دیدم اون افشینه ؟؟
فرناز گفت :اره تو درست دیدی اون افشینه ؟
سهیلا تازه متوجه موضوع شد . به استاد نگاه کرد . فکر نمی کرد که این استاد خوش تیپ افشین باشد . در همان لحظه ای اول متوجه نگاه دختران به استاد شده بود . او را دید که خنده ریزی بر لب دارد و به سودابه چشم دوخته . میتوانست عشق را در چشمان اون ببینند . سودابه هنوز از شوک بیرون نیامده بود . افشین که متوجه او شده بود گفت :اخر کلاس مشکلی پیش اومده ؟
romangram.com | @romangram_com