#غرور_شیشه_ای_پارت_165


کامیاب گفت :گفتم که بله رو می گیرم . کامیار خان حالا کی بی عرضه است ؟ دیدی سه روز هم نکشید . از امروز سهیلا عزیز نامزد بنده است . قرار شد با موافقت خانواده محترمشون جمعه بریم خدمتشون

کامیار برادرش رو در آغوش کشید و گفت :تبریک می گم به خصوص ورود ت رو به جرگه ی زن ذلیل ها

فرناز گفت :بالاخره با هم جاری شدیم . حواست باشه زیر اب منو نزنی و گرنه خونت حلال میشه . و سهیلا رو بوسید .

شوخی او همه رو به خنده انداخت .

ان ها سه روز باقی مانده رو به خوشی گذراندند . سودابه خوشحال بعد از یک سفر خوب به خانه رفت . و مورد استقبال خانواده قرار گرفت .

و برای مادرش تعریف کرد که سهیلا هم قراره با کامیاب ازدواج کنه . مادرش هم برایش آرزوی خوشبختی کرد .



ترم جدید آغاز شد تو حیاط دانشگاه بودند . وقتی وارد کلاس شدند

سهیلا گفت :شنیدم یک استاد جدید برای درس استات یک امده . خدا رو شکر که از شر اون یکی خلاص شدیم .

سودابه گفت :اره من هم شنیده بودم که نمره به دانشجو نمیده . حالا خدا کنه این یکی خوب باشه

فرناز گفت :مطمئن باشید که سرش می شه


romangram.com | @romangram_com