#غرور_شیشه_ای_پارت_164

دیگه نتوانستم انجا بمانم فرار کردم اومدم پیش تو .وای سودابه یعنی می گی پژمان رو فراموش کنم .

سودابه گفت :بله عزیزم . البته که می تونی . تو اولین قدم رو برداشتی پس بالاخره این کامیاب خان تورو راضی کرد حالا کجاست ؟

-نمی دونم . به خاطر کارش خجالت کشیدم . و اونو ترک کردم.

-بلند شو بریم اون جا تا تنها نمونه

-وای نه سودابه . من روم نمیشه

سودابه به شوخی گفت :دختره گنده . رفته تو بغلش حالا می گه روم نمیشه

-سودابه من که خودم نمی خواستم .

-شوخی کردم بابا بیا بریم .

با هم پیش کامیاب رفتند . سودابه به کامیاب تبریک گفت. آرزوی خوشبختی براشون کرد .

فرناز و کامیار رسیدند .

سودابه به فرناز گفت :فرناز جان . شرط رو باختی

فرناز و کامیار به هم نگاهی کردند و پرسش گر به کامیاب نگاه کردند

romangram.com | @romangram_com