#غرور_شیشه_ای_پارت_157


به راه افتاد تا برود که سودابه و فرناز جلویش را گرفتند

فرناز گفت :سهیلا تو اشتباه می کنی . کامیاب خیلی پسر خوبیه . ما فقط خوشبختی تو رو می خواهیم .

-پس قبول دارید که بر علیه من توطئه کردید . فکر کنم یک بار گفتم دوست ندارم . بعد از پژمان اسم مرد دیگه ای رو بیارم. تازه اگه آقای دکترتون بفهمه من قبلا کس دی گرو دوست داشتم پشمی ون میشه .

فرناز با ترس گفت :راستش رو بخواهی اون از همه چیز خبر داره . اون از تو خوشش اومده و گرنه برای ناهار دعوتم ون نمی کرد

سهیلا با خشم گفت :فرناز توچه طور تونستی یک همچین کار بکنی ...من ..من

به پارکی رسیده بودند . روی نیمکتی نشستند .

سودابه او را در آغوش گرفت و گفت :سهیلا تا کی می خواهی مجرد باشی . تو نه خواهری داری نه برادری و تنها با پدر و مادرت زندگی می کنی و اون ها هم تا اخر عمرت کنارت نیستند و بالاخره یک روز تنها می شی . تو احتیاج به یک همدم داری . تو باید با واقعیت کنار بیای . اون واقعیت یک همسر خوبه و کامیاب می تونه این واقعیت خوب باشه . تو می تونی در حین این که عشق پژمان رو تو قلبت داری جایی هم برای عشق به همسرت و زندگی اینده ات اختصاص بدی

فرناز گفت :کامیاب پسر خوبیه . خودش هم در عشق شکست خورده و میتونه درکت کنه . تازه گفته کسی که تا این حد به عشقش و کسی که تعلقی بهش نداشته و فوت کرده وفادار ه حتما در زندگی هم به همسرش وفادار میمونه . پس تو هم لجبازی رو بگذار کنار و بدون دوای درد تو اینکه دوباره عاشق بشی .

سهیلا گفت:شما هم خوب بلدید نطق کنید . خوبه گاهی هم این نطق هاتونو به کار ببرید . درست نمی گم سودابه خانم

سودابه گفت :تو هم خوب بلدی از اب گل الود ماهی بگیری

فرناز گفت :حالا کلک خانم . نگفتی نظرت راجب برادر شوهر ما چیه ؟


romangram.com | @romangram_com