#غرور_شیشه_ای_پارت_155


-ما اینیم دیگه اقا کامیاب . زن داداش تو دست کم گرفتی خب حالا دیدیش یا نه ؟

-نه بابا ان قدر خوب فیلم بازی کردی که باور شد درد داری

-اشکال نداره برو بیرون به هوایی این که می خواهی خبر سلامتی مو بدی ببینش . سعی کن به حرف بگیریش .

کامیاب از اتاق بیرون رفت و به سمت سهیلا و سودابه رفت . در همان نگاه اول او را محجوب و با وقار دید جذب نگاهش شد وبه نتیجه دلخواهش رسید . و رو به انها گفت :خانمها می تونن تشریف بیارن تو

هر دو به اتاق دکتر رفتند .

کامیاب با دیدن انها گفت :حالش خوبه . فقط کمی سردی کرده باید چایی نبات بخوره



فرناز از روی تخت پایین امد و گفت :کامیاب جان . سودابه رو که میشناسی . این هم دوست جدید ما سهیلا خانم . سهیلا خانم . این آقای دکتر هم برادر همسرم اقا کامیاب هستند .

کامیاب گفت :بالاخره این زن داداش ما به یک دردی خورد . از سلامتی فرناز خانم که خبری نصیبم ون نشد اما توی بیماریش یک کار خوب انجام داد . من از آشنایی با شما خوشوقتم خانم . تعریف تونو از فرناز شنیدم و دوست داشتم از نزدیک ملاقاتتون کنم . و حالا که متوجه شدم فرناز در حقتون کم لطفی کرده

سهیلا که از نیت انها خبر داشت ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد و گفت :فرناز جان به من لطف دارند من هم دوستشون دارم

رو به فرناز گفت :فرناز خانم . دل دردت ون چه قدر زود خوب شد اگه دیگه درد نداری بریم .


romangram.com | @romangram_com