#غرور_شیشه_ای_پارت_152
گفتم :دوستش دارم و از دوریش درام دیوونه می شم .
از خوشحالی زد زیر خنده گفتم از خوشی دیوونه شده . ولی حیف ؟
گریه سهیلا مانع از ادامه کلامش شد . سودابه دستش را گرفت . گفت :اگه نمی تونی ادامه نده ؟
-نه .. بذارید بگم . دارم دق می کنم . اولین بازه که این حرف ها رو برای کسی می گم ..
-اشتی کردیم و چون می خواست بره سفر اون روز تا غروب با هم بودیم . شب هم با هواپیما رفت مشهد ولی رفتنش برگشتی نداشت چون موقع برگشت هواپیما که داشت باهاش می اومد سقوط کرد و اون هم با مسافر های دیگه از بین میره . به همین سادگی رفت و منو تنها گذاشت .
گریه اش تبدیل به هق هق شد .
سودابه او را در آغوش گرفت و بوسید و گفت :عزیزم اروم باش . خواهش می کنم اروم باش ...
بعد از دقایقی که ارام شد . دستان سودابه رو گرفت و گفت :سودابه جان . تو مثل خواهرم . ببین اگه واقعاً دوستش داری معطل نکن . اگه اومد سراغت برو طرفش . زجرش نده . خدای نکرده بعد از یک رو مثل من باید حسرت بخوری .؟
رو به فرناز گفت :ببخشید که ناراحتتون کردم راستش خیلی وقت بود که با کسی درد دل نکرده بودم .
سکوت بین انها برقرار شد .
****
romangram.com | @romangram_com