#غرور_شیشه_ای_پارت_150
سهیلا گفت :و شما ها هم باور کردید که شکرابه . غلیظه . ؟ بابا جان . زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند . ولی خب اشکالی نداره شکر و اب رو گرم می کنیم .وهم میزنیم قاطی میشن و اشتی میکنند
خندیدند .
فرناز گفت :خودت چه طور ازدواج کردی ؟
-نه بابا دلت خوشه . کی میاد منو بگیره . مگه این که عقلش پاره سنگ برداشته باشه . مامانم میگه با چهار متر زبونی که تو داری هر کسی بخواد تو رو بگیره با دیدن زبون درازت پشیمون میشه .
فرناز گفت :غصه نخور . خودم برات استین بالا می زنم و برات کسی رو پیدا می کنم تا حریف زبونت باشه . نترس نمی زارم . بتر شی
در هنگام رفتن به خانه فرناز گفت :سودابه سهیلا دختر خوبیه . من که خیلی ازش خوشم اومده
-اره من هم همین طور ولی یک غمی ته چشماش دیدم اما خودمو نیم .خیلی حرف میزنه کم نمیاره
-اره ولی می دونم در مورد شوهر دادنش اونو به ناف که کی ببندم .
سودابه گفت :چه کسی که من نمی شناسمش . ما که کسی رو نداریم
-یکی رو می شناسم که عین خودشه . رک . شوخ . شیطون . ولی اگه بشه چی میشه . فکر کن بچه ها شون بلند گو از اب در میان .
-حالا کی هست این پسر شاخ و شمشاد
-کامیاب . برادر شوهر عزیزم رو می گم . نمی دونی چه شیطونیه . کامیار رو میذاره توی جیبش
romangram.com | @romangram_com