#غرور_شیشه_ای_پارت_149


-در دانشگاه .....درس می خو ندیم

-یعنی شما خودتون خواستید بیایید این جا ؟

-بله

-عجب دوستای دیوونه ای پیدا کردم . ولی خوب فکر کنم دخترای خوبی باشید و امیدوارم بتونم دوست خوبی براتون باشم.

با امدن استاد صحبت های انها نا تمام ماند .

از ان روز دوستی عمیق انها شروع شد . سهیلا دختر شوخ طبعی بود . سر به سر همه می گذاشت . ولی یک نوع غرور خاصی داشت که سعی در حفظ ان داشت . بعد از کلاس هر سه گوشه ای نشستند .

-ببینید بچه . این دانشکده بد نیست . استاد های خوبی داره . ولی خب . از اون جایی که فرناز ازدواج کرده باید به عرض برسونم که خیالتون راحت . ولی برای سودابه خانم . عرض کنم که ما در بین استاد هامون چند تایی خوش تیپ داریم که دو تاشون خیلی خوش تیپ . یعنی جذاب و هم پولدار .ولی متاسفانه اخلاقشون در حد صفره . چند تابی هم خوش مشرب داریم که فکر کنم به سایز تو بخوره ..

هر دو خندیدند .

سهیلا گفت :سودابه نگفتی ازدواج کردی یا نه ؟ نکنه برای رد گم کردن حلقه ات رو در اوردی ؟ می دونی اخه بهت نمیاد مجرد باشی

سودابه گفت :درست حدس زدی ازدواج کردم ولی جدا شدم

فرناز گفت :سهیلا جان . این سودابه میونه ای خوبی با شوهر نداره . یک باز ازدواج کرده و از همسرش جدا شده و الان هم نامزد داره که یک کمی میانشون شکرابه


romangram.com | @romangram_com